سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


یا دانشمند باش و یا دانشجو و مبادا که بازیگوش و لذت جو باشی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

دکتر شریعتی


دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را


این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی
!

باید آدمش پیدا شود
!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز

گفتنش پشیمان نخواهی شد
!

سنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و

عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند
!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت

بکشی‌اش


شروع می‌کنی به خرج کردنشان
!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی


توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به
صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های
قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود
خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به
اعتماد آدم‌ها
!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری


اما بگذار به سن تو برسند
!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون

این‌که تو را به یاد بیاورند

غریب است دوست داشتن
.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن
...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد
...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛


به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر،
ما بی رحم ‌تر
.

تقصیر از ما نیست؛


تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند....


"دکتر شریعتی"



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : گل نرگس
تاریخ : 90/3/7:: 4:50 عصر
کسوف جام

دلا خموش که دوران غم نخواهد ماند

کسوف جام در آفاق جم نخواهد ماند

فروغ طلعت ساقی که آفتاب صفاست

نهان به پرده ابر ستم نخواهد ماند

 

خمار صد شبه ی ما شود شکسته و درد

به تارو پود وجود دژم نخواهد ماند

به بارگاه مروت ز فیض رحمت عشق

تغابنی به کس از بیش و کم نخواهد ماند

 

مباش تنگدل ای گل که چشم چقدر ملال

ستاره ای است که تا صبحدم نخواهد ماند

چراغ لاله که شایان بزم مستان باد

به کام بستر خواب عدم نخواهد ماند

 

نویدی از سفر خواجه ام رسید به گوش

که بینوایی صید حرم نخواهد ماند

تو بد،مداردل از آنکه با خلیل زمان

مقام شرک و نشان و صنم نخواهد ماند

 

وصال چشمه خورشید ذره داندو بس

ز خویش اگر گذری یک قدم نخواهد ماند

کلام خواجه تسلای جان خسته که گفت:

(چنان نماند و چنین هم نخواهد ماند)

 

بهمن صالحی



کلمات کلیدی : اشعار و غزلیات

:: برچسب‌ها:

نویسنده : گل نرگس
تاریخ : 90/3/7:: 4:41 عصر
علاج ظلمت شب ها

بیا ای منجی عالم که احوالم پریشان است

و بی تو وسعت دنیا برایم مثل زندان است

زحقد کینه توزان و بداندیشان اهریمن

در این دنیا پریشانی نصیب روح انسان است

 

تو ای نارفته از دلها گره بگشا زمشکل ها

که سوز سینه (شائق)ز درد داغ هجران است

در این فصل غم و غربت بیا ای راحت جانها

که انسان بی تو هر لحظه گرفتار و هراسان است

 

ز پشت پرده ی غیبت برون آی و تجلی کن

علاج ظلمت شبها طلوع ماه تابان است

عطش در سینه می جوشد فغان از خشک سالی ها

ببار ای ابر باران زا که اکنون وقت باران است

 

شاعر:اکبر حمیدی(شائق)



کلمات کلیدی : اشعار و غزلیات

:: برچسب‌ها:

نویسنده : گل نرگس
تاریخ : 90/3/5:: 4:9 عصر
نامه ای از یک فرزند

به نام خدا

    سلام به کسی که مهربانی هاشو به تمام دنیا نمیدم،سلام به تو که بهترینی،مادر مهربانم نگاه مهربانت را هر شب از نور ستارگان جستجو میکنم و با طلوع خورشید جوابم را می یابم.

تپش قلبت را همراه با موج دریا می شمارم و رخسار زیبایت را در قطره های باران نظاره میکنم.   تو را میشناسم به تمامی عشق و زیبایی گل لاله،و میدانم که که سیاهی شب از سیاهی مژگان توست وزلالی آب از زلالی چشمان توست و من که هر روز آب و آفتابی را می بینم....

مادرم ،چقدر زیباست لحظه دیدار تو ،لحظه ی با تو بودن که دستان گرم و پر مهرت را بر سرم میکشی......

دوستت دارم .......مادرم



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : گل نرگس
تاریخ : 90/3/3:: 2:43 عصر
یوسف گمنامم آرزوست

گل تقدیم شمانمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

                                              بگشا لب که قند فراوانم آرزوست

زین همرهان سست عنصر دلم گرفت

                                            شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

گفتا به ناز بیش مرنجان مرا برو

                                          آن گفتنت که بیش مرجانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

                                          کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتم که یافت می نشود گشته ایم ما

                                         گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست

شنیدم از هوای تو آواز طبل باز

                                         باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

یعقوب وار وا اسفاها همی زنم

                                        دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوستگل تقدیم شما

گل تقدیم شماشعر از شمس تبریزیگل تقدیم شما



کلمات کلیدی : اشعار و غزلیات

:: برچسب‌ها:

نویسنده : گل نرگس
تاریخ : 90/2/28:: 4:1 عصر
<   <<   6   7   8   9   10      >